در زمانهای قدیم در شهر بغداد مرد تاجری زندگی می کرد که زنی باایمان و خداترس و پرهیزکار داشت ، اما خودش انسانی بی ایمان و طمعکار بود و تنها پول و ثروت برایش مهم بود و بس. او دوست داشت ثروتش روزبه روز زیادتر شود. به همین دلیل به فکر نیازمندان نبود و به هیچ کس کمک نمی کرد. زنش به او می گفت:« خداوند به تو لطف کرده و به کار و کسبت رونق داده است. تو این ثروت را به خواست خدا به دست آورده ای ، پس اینقدر خسیس نباش و به فقرا و نیازمندان هم کمک کن تا خدا از تو راضی باشد.» اما تاجر از این حرفها خوشش نمی آمد . او از اینکه می دید زنش برای شروع هرکاری بسم الله الرحمن الرحیم
می گوید، ناراحت بود و می گفت:« چرا هرکاری که می خواهی بکنی به نام خدا می گویی؟ مگر به خودت اطمینان نداری؟» زن جواب می داد:« آخر وقتی من به یاد خدا باشم ، او هم به یاد من خواهد بود و کمکم خواهد کرد.» اما این حرفها در دل تاجرطماع ، اثری نداشت.
آن شنیدستی که در عهد عمر بود چنگی مطربی با کر و فر
بلبل از آواز او بیخود شدی یک طرب ز آواز خوبش صد شدی
مجلس و مجمع دمش آراستی وز نوای او قیامت خاستی
همچو اسرافیل کوازش بفن مردگان را جان در آرد در بدن
یا رسیلی بود اسرافیل را کز سماعش پر برستی فیل را
سازد اسرافیل روزی ناله را جان دهد پوسیدهی صدساله را
انبیا را در درون هم نغمههاست طالبان را زان حیات بیبهاست
نشنود آن نغمهها را گوش حس کز ستمها گوش حس باشد نجس
نشنود نغمهی پری را آدمی کو بود ز اسرار پریان اعجمی
گر چه هم نغمهی پری زین عالمست نغمهی دل برتر از هر دو دمست
که پری و آدمی زندانیند هر دو در زندان این نادانیند
معشر الجن سورهی رحمان بخوان تستطیعوا تنفذوا را باز دان
نغمههای اندرون اولیا اولا گوید که ای اجزای لا
هین ز لای نفی سرها بر زنید این خیال و وهم یکسو افکنید
ای همه پوسیده در کون و فساد جان باقیتان نرویید و نزاد
گر بگویم شمهای زان نغمهها جانها سر بر زنند از دخمهها
گوش را نزدیک کن کان دور نیست لیک نقل آن به تو دستور نیست
هین که اسرافیل وقتند اولیا مرده را زیشان حیاتست و نما
جان هر یک مردهای از گور تن بر جهد ز آوازشان اندر کفن
گوید این آواز ز آواها جداست زنده کردن کار آواز خداست
ما بمردیم و بکلی کاستیم بانگ حق آمد همه بر خاستیم
بانگ حق اندر حجاب و بی حجاب آن دهد کو داد مریم را ز جیب
ای فناتان نیست کرده زیر پوست باز گردید از عدم ز آواز دوست
مطلق آن آواز خود از شه بود گرچه از حلقوم عبدالله بود
گفته او را من زبان و چشم تو من حواس و من رضا و خشم تو
رو که بی یسمع و بی یبصر توی سر توی چه جای صاحبسر توی
چون شدی من کان لله از وله من ترا باشم که کان الله له
گه توی گویم ترا گاهی منم هر چه گویم آفتاب روشنم
هر کجا تابم ز مشکات دمی حل شد آنجا مشکلات عالمی
ظلمتی را کفتابش بر نداشت از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت
آدمی را او بخویش اسما نمود دیگران را ز آدم اسما میگشود
خواه ز آدم گیر نورش خواه ازو خواه از خم گیر می خواه از کدو
کین کدو با خنب پیوستست سخت نی چو تو شاد آن کدوی نیکبخت
گفت طوبی من رآنی مصطفی والذی یبصر لمن وجهی رای
چون چراغی نور شمعی را کشید هر که دید آن را یقین آن شمع دید
همچنین تا صد چراغ ار نقل شد دیدن آخر لقای اصل شد
خواه از نور پسین بستان تو آن هیچ فرقی نیست خواه از شمع جان
خواه بین نور از چراغ آخرین خواه بین نورش ز شمع غابرین
توی یه روستا مردی زندگی می کرد به اسم صادق که مردم صداش می کردند عموصادق.عمو صادق گاو شیرده قشنگی داشت. گاوش خیلی شیر می داد. زن عمو صادق با شیرگاوشون پنیر و خامه و کشک و دوغ درست می کرد. یه مقدار از شیرش رو هم می فروختند و پولی درمی آوردند.
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است .
سالها پیش سیاوش کسرایی را ملاقات کردم. آنزمان که نوجوانی بیش نبودم و دلبسته شعر آرش کمانگیر او . این دیدار به ملاقات های بعدی نیز کشید .که من را به سمت و سویی که امروز هستم کشاند . یادش بخیر و روحش شاد . امشب به یاد او افتادم .وقتی برای هزارمین باردوباره آرش کمانگیر را خواندم.
با خود گفتم زیبا ترین چیزی که می توانم به شما هدیه کنم. همین است. پس گوارای وجودتان
برف میبارد،
برف میبارد به روی خار و خارا سنگ.
کوهها خاموش،
درهها دلتنگ،
راهها چشمانتظار کاروانی با صدای زنگ.
دوستان گرامی
نمایش رادیویی دارای ویژگی های خاص خود است. که یکی از تکنینک های مهم آن محاوره نویسی است .اما تکنیک های مهمتری از محاوره نویسی در این روش بکار گرفته میشود که وجه تمایز اصلی این نوع نوشتار با داستان و فیلمنامه است. بدون اینکه بخواهم رتبه بندی کنم این تکنیک ها رو به برخی از اونها اشاره می کنم.
در یک رمان و یا داستان کوتاه با تصویر پردازی های دراماتیک و با تکنیک توصیف سعی می نماید. فضایی ذهنی برای خواننده خود ساخته تا شخصیت های داستان خود را در آن فضا سازی به مرور واردصحنه نمود و داستان خود را پیش ببرد.
به این نوشته دقت کنین.
كشون كشون خودش رو به همسرش رسوند و دستو پاي بي جون اونو از صندلي باز كرد زن كه نمي تونست بشينه ، از شدت جراحت رو زمين افتاد و تنها رو صورت خونيش قطره هاي اشك رو مي شد ديد كه اروم رو گونه هاش مي ريخت ..در حالي كه دست همسرش رو گرفته بود با صداي مرتعش گفت همه ي چي تموم شد....همسرش كه نمي تونست حرف بزنه با فشار اندكي به دست اون خواست تاييد كنه حرفشو....
در توصیف این صحنه، سعی شده فضای رعب و وحشت رو در ذهن خواننده ایجاد شود. یعنی مهمترین ابزار توصیف کلامی است.
در یک سناریو این ابزار تغییر می کنه. البته باز همان ابزار توصیف است که بکار گرفته میشود اما با تکنیکی دیگر. به همین نوشتار با سبک و سیاق فیلمنامه دقت کنید.
( نور اندکی فضای هال رو روشن کرده - زن ، زخمی و خون آلود روی صندلی بسته شده )
مرد : (کشان کشان خود را به طرف صندلی میکشد . و سعی میکند با ته مانده رمقی که در تن دارد. او را رها کند.)
زن : ( از زور خستگی و جراحت نمی تونه روی زمین بشینه و با صورت به زمین میخوره _ صورتش رو زمین قرار
گرفته و قطره های اشگ از گوشه چشم جاری شده و روی گونه هاش به طرف پایین سرازیر میشه )
مرد : (آرام دستان همسرش رو بین دستاش می گیره و با باصدایی مرتعش ) همه چی تموم شد.
زن : (چون از شدت هیجان قادر به حرف زدن نیست. اندکی دستان مرد را می فشارد. )
در اینجا تویصف نویسی به مصداق یک نقشه راهنما برای کارگردان و هنرپیشه است تا بتوانند بر اساس آنچه نویسنده مد نظر داشته . آن صحنه را باز سازی نموده و بیننده را متوجه ماجرای بوقوع پیوسته نماید.
اما همین داستان را در یک نمایش رادیویی چگونه باز نویسی می کنند.در حالیکه شرح ماجرا در یک نمایش رادیویی امکان پذیر نمی باشد چون در این صورت ما یک گوینده داریم. بعنوان راوی صرف فقط ما را از خواندن قصه معاف نموده و قصه را برای ما بازگو می نماید. هرچند این خود نیز یک روش در رادیو بشمار می آید. اما این یک داستان یا نمایش رادیویی نیست. بلکه یک بازخوانی تکست یا متن است. که هنرمندانه باز خوانی می شود.
یک نمایش نامه نویس رادیویی باید ابزار کار خود و توانمندیهای این ابزار را بشناسد. متاسفانه بسیار از دوستان من در رادیو که عموما جوان هم هستند به درستی این ابزار را نمی شناسند. حتی در میان قدیمی تر ها نیز افرادی وجود دارند که با این ابزار به خوبی آشنا نیستند. به همین دلیل است سالهاست کمتر نمایش های رادیویی خوبی مانند آنچه در دهه 40 و 50 از رادیو می شد شنید از رادیو پخش میشود .از آن نسل مسلط به نمایش رادیویی شاید تنها چند نفری باقی مانده اند. از جمله صدر الدین شجره...... اما افرادی مانند. سبکتیکین سالور ، حسین مدنی ها دیگر در رادیو خبری نیست.
در نمایش رادیویی ما چهار ابزار برای انتقال یک مفهوم داریم. که نوشتار باید به درستی و بجا در خدمت این چهار ابزار قرار گیرد.
این چهار ابزار عبارتند از :
دیالوگ ، صداهای زمینه (افکت ) ، موسیقی ، نفس. دوستان جوان ما در رادیو امروزه تنها با نقش سه ابزار اول آشنا هستند و بنا بدلایلی که بر من پوشیده است از نقش و کار کرد راستین وسیله چهارم یعنی نفس غافلند. و در تکست های نمایشی خود بخوبی از این ابزار استفاده نمی کنند.و همین باعث گردیده که شنونده نمایش های بی جان و رمقی از رادیو باشیم.
برای آنکه شما درک صحیح تری از ساختار یک نمایش رادیویی بیابید به بررسی تکه ای از یک نمایشنامه رادیویی می پردازیم.
شما می توانید از طریق رادیو به یک موسیقی گوش کنید. شما می توانید یک خبر را از رادیو بشنوید . و یا حتی یک گزارش ورزشی و یا یک نمایش . در تمام این موارد شما با تکست و یا کلمات گوینده سرو کار دارید. حالا تصور کنید می خواهید یک نمایش پانتومیم در رادیو اجرا کنید. در تلویزیون و سینما این کار براحتی انجام میشود. چون کلمات توصیفی به هنرپیشه کمک می کند. با استفاده از بدن و اکسیسوار ( لوازم صحنه) مفهوم مورد نظر را به بیننده منتقل کند. اما در رادیو چی؟
هنرمند ما چگونه در حالیکه به ظاهر ابزار اصلی خود یعنی کلام را در اختیار ندارد. باید یک مفهوم را منتقل کند. نویسنده نمایش چگونه باید او و کارگردان را در این مسیر راهنما باشد.
اینجاست که نوشتن رادیویی بصورت کاملا واضح تفاوت ساختار خود را نشان می دهد.
من به شما خواهم گفت : چگونه می توان یک نمایشنامه خوب رادیویی نوشت. تجربه چهل ساله خود را که از مدنی ها و سالور ها آموخته ام به شما منتقل خواهم نمود . اما پیشنهاد می کنم. خود را قبل از گفتن روش ها و تکینک ها بسنجید.خود را امتحان کنید و یک نمایش پانتومیم رادیویی بنویسد .
به نظر این جانب همچنان که بند های چهار مصراعی و واسط العقد آن ها را که قافیه اش مستقل است, مخمس می نامند, سه مصرع همقافیه و واسط العقد آن هارا مربع می نامیم و چون این واسط العقد مکرر است مسلم است که ترجیع بند خواهد بود .بنا بر این بهترین و تنها ترین نام همان < ترجیع بند مربع>خواهد بود.البته شاهدی نداریم که اگر داشتیم ابتکار جناب لواسانی نام نمی گرفت
استاد گرامی جناب آقای حاکی عزیز با عرض سلام و ارادت با توجه به اینکه پایبندی آن بزرگوار بر شیوه های کهن اثبات گردیده به عرض می رسانم مگر در قالب های کهن جز برای مسمط و ترکیب بند اصطلاح مربع به کار رفته؟ آیا به دوبیتی مربع گفته اند؟ یا به رباعی ؟ و یا چارپاره را؟ پس اصطلاح مربع که در قالب ترکیب بند و مسمط در کنار دیگر اصطلاحات شمارشی چون مخمس و مسدس به کار رفته، بهتر نیست در همان زیر مجموعه باقی بماند؟ قطعا با این نظر موافقید که سروده ی چناب لواسانی مسمط و ترکیب بند نیست. همچنین در مربعات چهار مصراع مستقلند و پس از آن واسط العقد. یعنی تعداد مصاریع نیز بیش از چهار در هر قطعه می گردد در صورتی که سروده ی جناب لواسانی صحبت از سه مصراع مستقل و یک مصراع واسط العقد می باشد پس نه مسمط است نه ترکیب بند و طبیعتا نه زیر مجموعه ی آنها ، مربع. پس اگر قصد نوآوری باشد شیرین تر آنکه نامی نو باشد که سخن نو آر که نو را حلاوتی دگر است. گرچه استفاده از نام مربع نیز علی رغم ناموزونی آسمان را به زمین نخواهد آورد… اما در باره ی ترجیعات ، حقیر تا به حال ترجیع بندی از شعرای گرانقدر شعر کهن ندیده است که زیر ۵ بیت باشد و به جای یک بیت، مصراعی ترجیع شده باشد. اگر نمونه ای از شاعری صاحب عنوان سراغ دارید لطف فرموده به رسم احسان به نظر حقیر رسانید که موجب مزید امتنان خواهد شد. باتشکر فراوان از توجه حضرتعالی….
ضمنا چهار مصراع مستقل ویک واسط العقد که بیش از ۴ مصراع میشود منظور در ترکیب بند بود،مثل ترکیب بند معروف وحشی بافقی:
دوستان شرح پریشانی من………
جناب لواسانی عزیز- ترکیب بند ها- مسمط ها-
ترجیع بند ها هر کدام از به هم پیوستن مجموعه یی که ممکن است تغزل یاشد یا قصیده- با واسطه یک بیت یا مصراع که واسط العقد( به کسر ع)گفته می شود به وجود می آیند . تمامی مصاریع مسمط ها
مقفی اند و همین امر وجه تمایز مسمط از ترکیب بند است .چنانچه واسط العقد مکرر باشد ؛ ترجیع بند نامیده می شود.قاعده مشخصی برای تعداد ابیات بندها معین نیست. اما برای ابیات یا مصاریع اندک قید تعداد را ضروری دانسته اند. چنان که آقای کاتوزیان مسمط مربع را از
اوحدی مثال آوردند , شعر ابداعی شما بواسطه
واسط العقد مکرر – که آن را تبدیل به ترجیع بند کرده است ؛ترجیع بند مربع نام می گیرد.
با سلام و درود بیکران بر همه عزیزان و اساتید گرانمایه.
چندی پیش ازسرواران عزیزم جناب حاکی و جناب کاتوزیان تقاضا نمودم. نقدی بر دو سبک تازه که حقیر ارائه نمودم نقدی جامع و بیتعارف مرقوم فرمایند. استادحاکی مطالبی ارزشمند درهمان زمان بصورت پیام متصل قلمی فرمودند که بانی مزید ارادت من به ایشان گردید. اما جناب کاتوزیان خواستندکه درفرصت مناسب به آن بپردازند. اکنون نقد ایشان در هر دو سیاق حضور دوستان و سروران تقدیم می گردد تا مورد نقدو مداقه بیشترقرار گیرد. همچنین در این زمان ازهمه صاحب نظران گرامی تقاضا میکنم. تا نظر خود دراین زمینه به اینجانب مرحمتنموده تا با جمع بندی نهایی وبصورت مجموعه منتشر نمایم.
پیشاپیش از همه بزرگواران تشکرمینمایم.
و اما نقدجناب کاتوزیان
نقد و بررسی قالب های ابداعی جناب صلاح الدین احمد لواسانی و تفاوت و تشابه با قالب های نزدیک
شک نیست ادبیات ایران زمین همواره بر تارک ادبیات جهان درخشیده و کیست که نداند سخن دانی و خوش خوانی با شیوه ها و قالب های شعری و نثری ادبیات ایران متجلی شده و معنی واقعی خود را پیدا می کند و زیبایی در قالب های متنوع آن به منصه ی ظهور رسیده آنچنان که اثرات روحی آن شاید تا پایان عمر از ضمیر آدمی زایل نگردد. اما تنوع قالب ها پیامی نیز همراه دارد و آن اینکه همواره جایی برای سخن جدید باز می باشد و همانگونه که گذشتگان ما به ابداع شیوه های نو پرداخته اند و این امر در سده ی اخیر به نهایت رسیده، مانیز امروز می توانیم و این اجازه را داریم که اگر شیوه جدیدی به جهت اعتلای سخن به ذهنمان می رسد با دقت و وسواس بپرورانیم و به جامعه ی فرهنگی جهت نقد و بسط و حتی انکار ارایه دهیم. از قالب های جدیدی که روزهای اخیر با آن آشنا شدم دو قالب شعری است، یکی در قالب کهن که نوعی ترجیع بند است و دیگری سبکی مسمی به مزوجات و در اسلوب شعر نو که هر دو از ابداعات دوست عزیز و گرامی جناب آقای لواسانی است که مساعی ایشان در زمینه ی سرودن شعر و داستان مخصوصا برای کودکان، بر کسی پوشیده نیست.
در این مختصر کمی درباره ی این دو قالب صحبت می کنیم تا ببینیم اصلا قالب های جدید هستند؟ یا مرجعی در ادبیات کهن دارند؟ و یا با سروده های موسوم به شعر نو هم راستا می باشند؟ و شباهت ها و تفاوت هایشان با قالب های دیگر چگونه است؟ ابتدا درباره ی ترجیع بند ایشان بگوییم که یکی از دوستان نام ترجیع بند مربع را برای آن برگزیده و علت آن را چهار مصراعی بودن و تکرار مصراع آخر عنوان فرموده اند. اما به نظرم نه ترجیع بند است و نه مربع و اختلاف با این هر دو شیوه دارد، به این دلایل: اول آنکه اصطلاح مربع در کنار مثلث و مخمس یا مسدس از زیر مجموعه های قالب شعری مسمط می باشند یعنی سروده ای که با یک مصراع یا بیتی مستقل القافیه، پیوند میان اقطاع به وجود آورد. و بر اساس تعداد ابیات هر قطعه به نام مثلا مسمط مخمس یا مسمط مسوس و یا مسمط مربع که بحث بر سر آن است، نامگذاری می گردد و طبیعی است وقتی سروده ای در قالب مسمط قرار نمی گیرد بی شک در زیر مجموعه ی آن نیز جایگاهی نخواهد داشت اگرچه تعداد مصاریع چهار باشد به مثالی از مسمط مربع سروده ی شاعر بزرگوار اوحدی مراغه ای توجه فرمایید:
آن سرو سهی چه نام دارد
کان قامت خوش خرام دارد
خلقی متحیرند در وی
تا خود هوس کدام دارد
ماهی که به حسن او صنم نیست
رخسارش از آفتاب کم نیست
گر دور شود ز دیده غم نیست
کندر دل و جان مقام دارد
من کشته ی عشق آن جمالم
آشفته ی آن دو زلف و خالم
آنرا خبری بود ز حالم
کو نیز دلی به دام دارد
شعر خوش اوحدی روانست
گر گوش کنی به جای آنست
کز بوسه ی شکرین لبانت
این شهد که در کلام دارد
همانطور که ملاحظه می کنید جز چهار مصراع بودن شباهتی دیگر بین مسمط مربع و قالب ابداعی جناب لواسانی وجود ندارد فلذا اصلح است به نام مربع نامیده نشود. از سوی دیگر مصراعی که تکرار می شود طبعا ترجیع بند را در ذهن متبادر می کند اما اینهم همچون چهار مصراعی بودن فقط یک شباهت ظاهری است و گرنه هر تکراری را در گروه ترجیعات قرار دادن دور از ثواب به نظر می رسد چون ترجیعات قواعد خاص خود را دارند از جمله بیتی تکرار شونده است نه مصراع و آن نیز در آخر هر قطعه و به صورت مستقل از قافیه ی قطعه می آید و موجب ارتباط قطعات با یکدیگر است و همچنین تعداد ابیات هر قطعه نیز از پنج بیت کمتر نیست و همگی در قالب غزل سروده می شوند، پس با کمی مداقه در این تعاریف متوجه می شویم ابداع جناب لواسانی با هیچکدام از قالبهای مطرح شده، همخوانی ندارد و صرفا با تکرار یک مصراع یا چهار مصراعی بودن انتساب آن به سبک های کهن یا چیزی مابین آن را استخراج کردن دور از ذهن می نماید.
به نظرم انتخاب نامی ایرانی برای این قالب که صنعت تکرار مصراع را نیز گوینده باشد خالی از لطف نخواهد بود نامی مثل گشتانه یا چیزی مترادف آن که البته انتخاب بر عهده ی صاحب ابداع خواهد بود.
یکی ازاشکالات عمده ای که باعث می گردد ، یک سروده درست خوانده و درک نشود. عدم تقطیع وآکسان گذاری مناسب است.
در برنامه های رادیویی استفاده از اشعار شعرا رواج کامل داشته و یکی ژانرهای پر طرفدار رادیویی محسوب میگردد.
حتی در یکی از معروفترین مجموعه برنامه های قدیمی رادیو ایران یعنی برنامه گلها . علاوه بر صدای خواننده . صدای دیگری اشعار را بازخوانی و دکلمه می کند. که بسیار دلنشین و گوش نواز است.
براستی چرا ما وقتی شعر ی را باصدای یک گوینده حرفه ای یا شخصی وارد و مسلط به شعر می شنویم. بسیار زیباتر و شیواتر بنظر می رسد؟
این دقیقا” به دلیل تقطیع و آکسان گذاری صحیح آن گوینده است.
شما می دانید شعر هر شاعر با صدای خودش بسیار شنیدی تر است. چون سراینده می داند چه نوشته و طرز خواندن صحیح آن سروده چیست. به موقع سکوت می کند. به موقع لحن خویش را تند و کند می کند و به درستی کلمات را زیر و زبر می گذارد.
اشعار در سایت سیمین ساق متاسفانه عموما “دارای تقطیع غلط و اساسا” فاقد آکسان گذاری است و این خواندن شعر را با مشکل روبرو می کند. توصیه می کنم. دوستان در این زمینه دقت بیشتری مبذول نموده و چنانچه نیاز هست و مدیران سایت ضروری می دانند. طی نوشتاری روش های تقطیع و آکسان گذاری صحیح شرح داده شود.
با آرزوی سلامتی و شادکامی برای همه عزیزان
این وبلاگ کشکولی بزرگ است ، که همه آثار خود را در آن ریخته ام .
و به همین جهت بسیار شلوغ و پر هرج و مرج است.
به همین دلیل تعدادی وبلاگ تخصصی و موضوعی ایجاد کردم. که لینک شان را خواهم گذاشت.
به نظر این جانب همچنان که بند های چهار مصراعی و واسط العقد آن ها را که قافیه اش مستقل است, مخمس می نامند, سه مصرع همقافیه و واسط العقد آن هارا مربع می نامیم و چون این واسط العقد مکرر است مسلم است که ترجیع بند خواهد بود .بنا بر این بهترین و تنها ترین نام همان < ترجیع بند مربع>خواهد بود.البته شاهدی نداریم که اگر داشتیم ابتکار جناب لواسانی نام نمی گرفت